بوستان معارف | ||
شعر (5)
کربلا
کاش بَری کربـلا آب حیاتـم دهی آب حیـات از می، آب فراتـم دهی باز شد از هجرتو زهر دل خسته ام کاش در آن میکده آب نباتم دهی همچو گدایان شدم در طلب کربلا کاش که انگشتری بهر زکاتم دهی باهمه کس رفته ام ازهمه کس گفته ام کاش در این اضطراب پای ثباتم دهی مست سبوی تو ام غرق وجود توام خادم کویت شوم گر تو نجاتم دهی از نظر لطف خود بر سر این بی صفا گر تو کشی دست خود جمله صفاتم دهی عمر عزیزان فنا گشته زهجران تو کاش بَری کربـلا آب حیـاتم دهی
[ یکشنبه 91/11/15 ] [ 6:23 عصر ] [ *حبیب* ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |